• وبلاگ : مدرسه راهنمايي متقين كافشان
  • يادداشت : يك روز زندگي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 8 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + منيره فاطمه وجيهه احمدي 
    كوچه را غم گرفته بود گفتند شهيد شدهاز فرداكوچه ي گل ها نامش عوض شده بود و پست چي هم كوچه ي شهيد منوچهر شعباني را مي شناخت يك سال بعد پستچي نامه اي رابه گو چه ي شهيد منوچهر شعباني اورد همه فهميدند كه او شهيد نشده پلاك كوچه را عوض كردند كوچه اسير منوچهر شعباني ازاده ها بر گشتند بازهم پلاك كوچه را عوض كردند كوچه ي ازادهي سر فراز منوچهر شعباني اسم دختر كوچكش را ازاده گذاشت گاهي شعر هم مي سرود در يكي از همين روز ها بود كه ازاده شعباني با نگاه خيس به مردي كه پلاك كوچه را عوض مي كرد مي نگريست كوچه ي شهيد منوچهر شعباني يادش گرامي باد!
    + منيره احمدي 
    اوايل جنگ ايران و عراق بود هواپيما هاي عراقي بود هواپيماهاي عراقي به شهر هاي كشورمان حمله ميكردند در همان روز ها خلبان نيروي هواييارتشبا شجاعت هواپيماهاي خود را به پرواز در مي اوردند ان ها هم مثل ديگر رزمندگان ارتش #سپاه و بسيج شروع با جنگيدن با دشمن كردند ان موقع بود كه هواپيماهاي سرتيپ حسين لشگري هدفدشمن قرارگرفت و سقوط كرد او اسير دشمن شد اسيري كه 18 سال سال در زندان هاي عراق مقاومت كرد سرتيپ لشگري از اين 18 سال هشت سال را در زندان انفرادي گذراند كاري سخت كه هر زنداني قدرت تحمل ان را ندارد با پايان جنگ اسيران عراقي و ابراني ازاد شدند اما رژيم بعث عراق سرتيپ لشگري را ازاد نكرد چون رژيم ديكتاتوربعثي مي خواست از او اعتراض دروغ بگيرد عراقي ها سرتيپ لشگري را شكنجه مي دادند تا اعترف كند (ايران جنگ را شروع كرد نه عراق) اما ان خلبان شجاع ارتش ايران ان سر باز مومن مقاومت كرد و دروغ نگفت عاقبت 10 سال پيش بود كه بعثي ها مجبور شدندسرتيپ لشگري را ازاد كنند . سرتيپ لشگري براثر زخم هاي دو ران جنگ و اسارت به شهادت رسيد و رهبر معظم انقلاب به ان شهيد دلاور لقب (سيدالاسرا)داده بودند (او)قهرمان بود
    + منيره فاطمه وجيهه احمدي 

    وصيت نامه شهيد عبدالرضا احمدي :به نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان به نام خداي قهار كريم عظيم .با دود بر حسين الگوي شهد و شهادت سرور شهيدان الگوي رزمندگان و با درود بر مهدي هادي فرمانده ي رزمندگان در جبهه هاي حق عليه باطل و بادرود به رهبر كبير زعيم عاليقدر رهبر و بنيانگزار جمهوري اسلامي بت شكن عصر حضرت ايت الله العظمي امام خميني امام خميني تمام ايمان تمام نور است با تمام ظلمت ايا ما نبوديم كه ميگفتيم اي كاش ما بو ديم و امام حسين را در صحراي كربلا در روز عاشورا ياري مي كرديم پس اي عزيزان بدانيد كه اينجا جبهه نيست اين جا كربلاست و صداي حين از كربلا بلند است كه ميگويد ايا كسي هست مرا ياري دهدپس اي ملت واي مت هاي اسلامي بپا خيزيد و تختهاي يزيديان را بر سر شان خراب كنيد زيرا بهاي ان خون حسين و يا ران حسين و خون بهشتي ها و رجايي ها و چمرانهاست واما تواي پدر اي كسي كه پينه هاي دستت حكايت از زحمات زيادي است كه برايم كشيدي اي حسين گونه اي كسي كه امانت را بدون خيانت به صاحب اصلي بازگرداندي مرا ببخش و شاد باش و اما تو اي مادر كه زبان در مدحت كوچك است قلم ناتوان از گفتن زحماتت درشهادتم هيچ گريان مباش زيرا با اين عمل دشمنان را شاد خواهي كرد شادباش ومانندكوه در برابر نا ملا يمات استقامت كن ومراحلال كن و به اميد نابودي كفر (دعاي هميشگي خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار از عمر ما بكاه بر عمر او بيفزا )با تشكر از شما كه وصيت نامه ام را ميخوانيد

    + فاطمه احمدي مهدي 
    خانم بديهيان همسر شهيد محمد ابراهيم همت : وقتي راننده امد براي اولين بار حاجي نشست در خانه و بند پوتين هايش را ارام ارام بست هميشه اين كار را داخل ماشين مي كرد بعد مهدي را بغل كرد مصطفي را هم بغل كرد و راه افتاديم توي راه خنديد وبه مهدي گفت :بابا تو روز به روز داري تپل تر ميشي فكر نمي كني اين مادرت چطور ميخواهد بزرگت كند نمي گفت (من)ميگفت (مادرت) امادگي دفاعي
    + منيره احمدي 

    خاطرهاي ازشهيد حسن باقري (حدودساعت سه صبح امد يك نقشه هم دستش بود و خسته پزسيدم كه چيزي خورده است ؟جوابش نه بود ان شب غذا نداشتيم پرسيد چيزي نداريد ؟.سوار ماشين شدم كه برايش غذا بگيرم دلم برايش سوخت كجاي دنيا يك فرمانده لشگر تا ساعت سه صبح گرسنه ميماند گريه ام گرفته بود گفت نمي خواهد در اين موقع در تاريكي بروي دنبال غذا !هر چه هست مي خورم كمي نان خشك بر داشت و اب زد وخورد تا زه بعدش كاغذ هايش را باز كرد و نشست سر كار مخصوص سركار خانم نوري

    + منيره احمدي 
    امام باقر مي فرمايد :حضرت ابراهيم مرد غيوري بود هرگاه از خانه خارج مي شدند در خانه را ميبست ولي در يك روز در را بست و رفت وقتي وارد خانه شد مرد خوش سيمايي را در داخل خانه ديد غيرتش به جوش امد و با احساسات گفت :اي بندهي خدا !چه كسي تو را وارد خانه ام نموده ؟ان مرد گفت (پروردگارخانه مراوارد خانه نموده ) ابراهيم گفت پروردگار خانه سزاوارتر از من به ان است تو كيستي؟ان مرد گفت :من عزراييل هستم ابراهيمپريشان شد و گفت (ايا امدهاي تا قبض روحم كني ؟!عزراييل گفت:نه بلكه خداوند بندهاي را خليل (دوست خالص)خود قرار داده امده ام تا اين مژده را به او بدهم ابراهيم فرمود : ان بنده كيستتا نزدش روم و به خدمتگذاري او تا هنگام مرگم بپر دازم عزراييل گفت (ان بنده تو هستي ) ابراهيم نزد ساره رفت و ماجرا را به او گفت .منبع 25 اصل از اصول اخلاقي امامان مخصوص سر كار خانم نوري