کلمات کلیدی:
وحدت عامل اقتدار مسلمانان |
|||
|
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
هزار بار آزمایشی که در اختراع لامپ کردم و نتیجه ای نداد ، هرگز به عنوان شکست تلقی نکردم ، زیرا هزار و یکمین آزمایش در موفقیت را به روی من گشود. ادیسون
- زندگی همیشه درسهای آموزنده ی و فراوانی به ما می دهد ، آموختن و به کارگیری این درسها به وجود ما بستگی دارد .
- سراسر زندگی دیگران و نیز سراسر زندگی خود من ، برای من درس است .
- داشتن ابتکار و درک هر مطلبی ، مهم تر از انبار کردن علوم است. «انیشتین »
- هر علمی بدون شک ، نتیجه ای در پی خواهد داشت ، پس باید همواره مراقب کاری که می کنیم باشیم .
کلمات کلیدی:
پس از بازگشت امام از پاریس به طهران و استقرار در مدرسه علوی دولت ایران روز 21/11/1357 را حکومت نظامی اعلام کرد و اخطار کرد که هر کس بعد از ساعت 4 در خیابان ها مشاهده شود کشته خواهد شد و با این نقشه قصد داشت به مراکز حساس شهر و منجمله به مدرسه علوی یورش برده امام و یارانش را از بین ببرند این موضوع همه را نگران و وحشت زده کرد برای دور ماندن از خطر به امام عرض کردند: اجازه بدهید شما را به جای دیگر منتقل کنیم امام این پیشنهاد را رد کرد و هر چه اصرار و التماس کردند و حتی بعضی ها گریه کردند امام فرمود: من هرگز جای خود را ترک نخواهم کرد سپس فرمود همگی از اتاق بیرون بروید حتی حاج احمد آقا را نیز اجازه نداد که آن جا بماند امام ساعتی با خدا خلوت کرد. پس از ساعتی امام در را باز کرده فرمود: هیچ نگران نباشید و خطری پیش نخواهد آمد و همان ساعت اعلامیه ای صادر کرد خطاب به مردم که: این حکومت نظامی خلاف قانون اسلام است و ملت باید اعتنا نکند و به خیابان ها ریخته مبارزه را ادامه دهند پیروزی با اسلام است انتشار این اعلامیه باعث تقویت روحیه مردم شد و در ساعت حکومت نظامی همه به خیابان ها ریختند و همان طوری که امام بطور قطع وعده داده بود هیچ گونه خطری واقع نشد و در نهایت پیروزی نصیب حق پرستان شد.
کلمات کلیدی:
این متن نه تنها برای بچه هایمان بلکه برای همه ما که در این جامعه امروزی زندگی می کنیم موثر می باشد.
توصیه میشود حتما مطالعه شود!
ادامه مطلب...
کلمات کلیدی:
معلم چو آمد? کلاس چو شهری فرو خفته خاموش شد. سخنهای نا گفته در دلها به لب نا رسیده فراموش شد. معلم گفت:" بیا احمدک درس دیروز را بخوان. بگو تا ببینم سعدی چه گفت؟ " زجا جست احمدک و بند دلش از این ناگفته حرف ناگه گسست. به لکنت بیافتاد و گفت:
بنـــــــــی آدم اعضـــــــــای یکدیـــــــــگرند کـــــــــه در آفرینـــــــــش ز یک گوهـــــــــرند
چـــــــــو عضوی بـــــــــه درد آورد روزگـــــار دگـــــــــر عضوهـــــــــا را نماند قـــــــــرار
تو کـــــــــه?... تو کـــــــــه...
وای یادش نبود? جهان پیش چشمش ســـیه روی شد. ندای محبت ز هر سو بلند گیرد؛ و نارفته در گوش شد.
معلم گفت به خوی گران:"مگر چیست فرق تو با دیگران؟ چرا احمدک کودنِ بی شعور نخواندی چنین درس آسان بگو؟؟
خدایا! چه میگوید آموزگار؟؟ مگر نمی داند که این در این میان بُوَد? فرق بین دارا و ندار.? که آنان به دامان مادر خوشند ولی... ولی من بی وجودش نهم سر به خاک. کنم با پدر پینه دوزی و کار? ببین! دست پُر پینه ام شاهد است.
معلم گفت: به من چه که مادر ز دستت داده ای? به من چه که دستت پُر از پینه است! رود یک نفر پیش ناظم که او به همراه خود یک فلک آورد.
احمدک چون این سخنها را بشنید ، ز چشمانش کور سوی دمید. به یادش آمد شعر سعدی و گفت :
تـــــــــو که از محنـــــــــت دیگران بی غمـــــــــی نشـــــــــاید که نامـــــــــت نهند آدمـــــــــی
کلمات کلیدی: